حرف اول-یکشنبه و دوشنبه ، حاج صادق و حسین هر دو تقلا می کردند که برن کربلا . برای حسین جور شد و عاشورا کربلا بود . حاج صادق اما رئیس با مرخصی پنجشنبه موافقت نکرد. چون حسین مرخصی داشت . ولی احتمالا شب جمعه بتونه خودشون به پرواز برسونه . ازشون پرسیدم چند بار تا حالا کربلا رفتند. هر کدوم گفتند 4- 5 بار. یک آن دلم شکست . گفتم اینها چهار پنج بار رفتند و بازم سعی می کنند برن. من هنوز یک بار هم همت نکردم برم کربلا . به این فکر افتادم که سرعتر پاسپورتمون را جور کنم . اگه قسمت بشه بین عاشورا و اربعین برم کربلا خیلی خوب میشه. امروز ظهر اما عباس(دوست دوران دانشجویی) را دیدم,مرغ دل پر می زند پیوسته سوی کربلا ...ادامه مطلب
حرف اول- جمعه از خونه پدرم که برمی گشتیم خونه متوجه شدم دلارام مرتب داره سرش را می چرخونه و صندلی عقب ماشین را نگاه میکنه . بعد بدون اینکه اون روز اصلا حرفش را هم زده باشیم گفت "عمه" بدنم یخ کرد . یعنی دلارام داشت توی صندلی عقب خواهر مرحومم را میدید؟ بچه ها معصومند. میگن به خاطر همین معصومیتشان چیزهایی می بینند که ما نمی بینیم. فاتحه ای برای خواهرم خوندیم . خواهرم خیلی دوست داشت بچه مرا ببینه . شاید به دفعات از اون دنیا میاد و دخترم را می بینه و باهاش حرف می زنه . اموات از ما زنده ترند . اونها بین ماه حضور داند . دل ما سیاهه که نمی بینیم. حرف دوم- دلارام جدیدا , ...ادامه مطلب