رستاخیز در مدیریت

ساخت وبلاگ

پیشگفتار- سلام بچه ها. روز اول هفته پاییزی تان بخیر. م یدونید که من پاییز را از همه فصل ها بیشتر دوست دارم. به خاطر همین نا آرامی هوا . باد ، باران ، رعد و برق . من عاشق برگشهای زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای پاییزی هستم. پاییز متعلق است به تمام عاشقان . عاشقان بهارتان پر طراوت .

حرف اول- امروز واقعا یک رستاخیز عظیم بود در مدیریت ما. هر چند دقیقه یک نامه میومد که انتصاب یکی از همکاران را اعلام می کرد . من تند تند اتوماسیون را چک می کردم و دل تو دل من نبود. آخه منم باید بین این انتصابات می بودم. 2 سال من توی این شعبه تموم شده. یا باید برم یک شعبه دیگه یا بهم پست بدن . البته میشه هر دوشون هم باشه ولی امکان نداره هیچ کدامشان صورت بگیرد. یا با همین حکم میرم یک شعبه دیگه ی توی شعبه خودمان یا شعبه دیگه پست می گرفتم.

البته یک امکان دیگه هم داشت که مهدی بدجور فکرم را مشغول کرد. گفت از یک منبع موثق شنیده که من قراره برگردم دایره فناوری. دایره فناوری و کلا ستاد دیگه مثل اون زمان سابق نیست . اون موقع تو دایره مون من بودم و رسول و جواد. الان سالهاست از بین ما فقط جواد باقی مونده. اونم حتما اخلاقش عوض شده . کلا نگرانم از اینکه سالهایت با سیستم ها درگیر نیستم. خودمو وقف حسابداری کردم. می ترسم کم بیارم. من از 9 سال سابقه ام در بارنک 7 سالش را توی شعبه بودم. معلومه با دایره فناوری بیگانه شده ام.

در هر حال امروز شاهد پست گرفتن کسانی شده ام که من دربرابر آنها خیلی کارامد ترم. واقعا نامردیه یک عده پست بگیرند و من هنوز تحویلداری کنم. دیگه خسته شدم. احتیاج به یک تغییر اساسی شغلی دارم. دیگه بسه زیردست بودن صرف . من باید پیشرفت کنم. حالا هرجا . چه توی شعبه و چه توی مدیریت . هر چی قسمت باشه . راضی ام به رضای خدا .

ولی مدیریت دگرگون شده ها . به حدی پستها توی شعب و ستاد جابجا شده اند انگاری زلزله اومده. از همه جالبتر اینه که حاج صادق میاد شعبه ما و جالبتر اینکه رضا از شعبه ما میره . رضا یک سال نیست اومده شعبه ما. یهو بهش خبر دادم قراره جابجا شی کپ کرد .  ما هم سریع مجبورش کردیم سور بده . هرچند باید دو بار سور میداد . یکی برای پستی که قراره توی شعبه جدید بگیره یکی برای دریافت وام. جالب اینکه اون شعبه ای که قراره بره فقط معاون کم داره . یعنی رضا به این سرعت مدارج را طی کرد؟ واقعا خرتوخره . من مطمئنم خیلی ها از رضا برای پست معاونت شایسته تر هستند . تو همین پست خدمات بانکی دلسوزانه کار نمی کرد . به جای اینکه توبیخش کنند ارتقائش می دهند .

خلاصه امروز فرصت نشد که حکمهای ما صادر بشه. احتمال زیاد فردا خیلی چیزها معلوم میشه. من جمله من و مهدی. ایشالله پست بعدی خبرهای خوشی بدم.

حرف دوم- دیشب جاتون خالی با پدرم رفتیم استخر. مایو ام تنگ شده بود بنابراین همون دم استخر یک مایوی 2x لارج  گرفتم . قبل رفتن به اسخر خودم را وزن کردم شده ام 99/300 کیلوگرم. وحشتناک چاق شده ام. جاتون خالی با پدرم کلی بین استخر و جکوزی  و سونای خشک و بخار تفریح کردیم. چند تا از همکاران را هم دیدیم من جمله  حامد . کلی با هم غیبت همکاران کردیم  و کلی خندیدیم. یک کم هم توی قسمت عمیق شنا کردم ولی خیلی بااحتیاط. شنا بلد نیستم که . در حد کله ملق و دست و پا زدن .

حلاصه 4 ساعتی توی آب بودیم و واقعا خسته شدیم. لباسها را پوشیدیم و زدیم بیرون. دوباره وزن کردم. 98/99 شده بودم. پس واقعا شنا تاثیر داره . هر هفته بیام شنا کنم بلکه وزنم یک کم نرمال بشه . خیلی بدقیافه شده ام.

حرف سوم- از دلارام بگم هر روز وروجک تر میشه . الان دیگه هی کلیدهای لامپها را روشن و خاموش می کنه . از روی صندلی و مبل میره بالا و هی کلیدها را می زنه. مخصوصا عاشق کلیدهای کولره . می ترسم آخرش کولر ما بسوزه . حالا اون به جهنم. خودش خیلی بی احتیاطی می کنه. یعنی اگه پیشش نباشی خودش را پرت می کنه پایین. دختر به این شیطونی ندیده بودم.

چند روز پیش از اتاقش اومد بیرون درحالی که نوک انگشتش قرمز بود. می گفت لاک. گفتیم شاید لاک زده. ولی نه . انگشتش را زخم کرده بود. فوری بتادین زدیم و دستمال گذاشتیم تا خونش بند اومد حالا نازکردنش شروع شد. هی باید دستش را می بوسیدیم و پماد بزنیم.

بعد کلمات جدیدی که میگه عبارتند از "تسی"  یعنی ترسیدم . "گیه" یعنی گریه کردم . " ماهی" که همون ماهی هستش . "دشو" یعنی دستشویی. "عزا" یعنی غذا . "ماس" یعنی ماست. "دوخ" یعنی دوغ. "جوجو" یعنی جوجه و مگس  و کلا شیرین حرف می زنه .

از کارهای جالبی که می کنه یکی اینکه تاب و سرسره بازی راخوب یاد گرفته. گاهی می برمش پارک. ولکن تاب و سرسره نیست .  قبلا می رتسید و گریه می کرد. ولی الان ولش کنی چند ساعت بازی می کنه . کار بعدیش بازی کردن با دی وی دی درایو کامپیوتره. کامپیوتر من دو تا درایو داره. این دلارام دهانش را اسفالت کرده. بس که هی میاره بیرون هی هل می ده داخل . فعلا ریست کردن کامپیوتر را بلد نشده وگرنه پدر مرا درمیاره .

بعدش اینکه این چند وقته همسرم سعی کرد دلارام را از پوشک بگیره . کل خانه را به نجاست کشاند. جوری که من با سجاده نماز می خونم که احتیاط کرده باشم. هر روز میدیدم قسمتی از فرش و موکت را خانمم شسته . بهش گفتم بابا زوده از پوشک بگیری بیخیال شو خواهشا . خلاصه عاقبت بیخیال شد و دوباره پوشکش می کنه .

دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneweshto بازدید : 241 تاريخ : شنبه 3 مهر 1395 ساعت: 19:35