کتابهای ارشد

ساخت وبلاگ

حرف اول- این چند هفته همه جا توی سطح شهر پوستر زده اند که فلان موسسه آموزشی کنکور ارشد ، همایش گذاشته توی یک تالار تو شهر برای بسته های آموزشی ارشد . ما هم دیدیم رایگانه . گفتیم بریم شرکت کنیم. چهارشنبه بعد از اتمام کارم توی شعبه خودمو رسوندم به تالار. فکر نیم کردم این همه جمعیت جمع شن . تالار پرشده بود از متقاضیان ارشد: دختر و پسر ، پیر و جوان .

خلاصه چند تا سختران اومدند شحبت کردند . از رتبه های تک رقمی سالاهای گذشته هم اومدند حرف زدند . خلاصه کلی بازار یابی کردند. تاکیدشان هم روی آزمون + منابع بود . اونم 16 مرحله آزمون.  کم کم داشتم مجاب میشدم آزمونش را هم درخواست کنم. یک سری نکات هم یادداشت کردم که برای مطالعه و تست زدن مفید بود . فهمیدم توی مطالعه ام یک سری مشکلات داشتم و به بیراهه می رفتم. البته خیلی خسته بودم و جاهایی از همایش را توی چرت بودم. ولی کلا مطالب مفیدی بود.

تا بعد از غروب باهامون حرف زدند . تا اینکه همایش به پایان رسید . منم ناهار نخورده بودم دیگه خون به مغزم نمی رسید. رفتم قیمت پکیج کاملش را پرسیدم مخم سوت کشد . 1 میلیون و 250 هزار تومن بود که 250 تومنش به خاطر همایش تخفیف داده میشد. سریع گوله کردم زدم بیرون . اینا رو ببین . فکر کردند پول علف خرسه . فکر کردند از بانکی ها می تونن پول بکنند . ما خودمون ملت را رنگ می کنیم. اون وقت اینها اومدند مارا رنگ کنند .

حرف دوم- امروز تصمیم گرفتم برم مرکز شهر و راسته کتابفروشی ها کتابهای ارشد این موسسه را تهیه کنم. خواستم حاضر بشم برم بیرون که دلارام گیر داد منم میام دد . خلاصه مجبور شدیم دسته جمعی بریم. ماشین را یک جا پارک کزدم و بقیه راه را باید پیاده می رفتیم. این دلارام انقدر یواش راه می رفت اعصابم خرد شد. خلاصه وسط راه شروع کرد به بهانه گرفتن که من دلارام را دادم به مادرش که توی مغازه ها بچرحه سرگرمش کنه و خودم رفتم پاساژ.  متاسفانه کتابهای مورد نظر مرا تک و توک داشتند . اینجوری به کارم نمیاد . بی خیال شدم و اومدم پیش بچه ها.

خلاصه دلارا بهونه گیری هایش شروع شد و و وسط خیابان گریه کرد. سریع سوار ناکسی شدیم و برگشتیم سمت ماشین خودم. یک قسمتی از راه را باید پیاده می رفتم. انقدر این دلارام خودشون کشت با گریه که اعصابم داغون شد. بغلش کرده بودم و میدویدم و این خودش داشت مینداخت زمین . به غلط کردن افتادم دلارام را با خودم بردم بیرون . سریع حرکت کردم سمت خونه .

سر راه یک سر به خود موسسه زدم و درخواست کتاب کردم. بازم خانمه رو مخ من کار می کرد که بدون آزمون شما برنده نمیشید. خب سودشان روی آزمون هستش دیگه. کتاب اونقدر براشون سود نداره . نیم ساعت مخم رات رو فرغون گذاشته بود. کمترین آزمونش 4 مرحله ای بود که 650 هزار تومن برام درمیومد. بازم خام نشد من گفتم بعدا مزاحم میشم.

وقتی برگشتم سمت ماشین دلارام خواب بود . بنده خدا خوابش میومده که انقدر هلاک شده بود . برگشتیم خونه و یک نیم ساعت من و همسرم نیک گرفته بودیم از جیغ و داد های دلارام . وقتی آرام شدم یک گشتی توی دیوار زدم دیدم ای بابا. یکی هست کتابهای دست دوم همین موسسه را 200 هزار تومن میده. زنگ زدم گفت بعضی هاشون را حتی لاشون را هم باز نکرده بوده . قرار شد شنبه با هم ملاقات کنیم و کتابها را ازش بخرم. این همه خودم و بچه ام را اذیت کردم. دیگه توی این عصر اطلاعات کی میره به شیوه سنتی کتاب میخره؟

دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneweshto بازدید : 185 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 21:49