پاسپورت- سرماخوردگی- رانندگی با اعمال شاقه-خوشحالی خواهرم

ساخت وبلاگ

حرف اول- خب قدم اول را گذاشتم. پنجشنبه مرخصی ساعتی گرفتم رفتم پلیس + 10 و تقاضا پاسپورت دادم برای خودم و خانواده ام. به خاطر فرم درخواست ازم 4 هزار تومن گرفتند .ازم خواستم رضایت محضری بدم بابت خروج همسر و دخترم . رفتم دفترخانه و الکی 54 هزار تومن ازم گرفتند زورکی. متاسفانه کارت پایان خدمتم را خونه جا گذاشته بودم. باید اونو هم زورکی هوشمند می کردم. خلاصه برگشتم شعبه.

شنبه بازم مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم پلیس + 10 و درخواست کارت پایان خدمت هوشمند کردم. 36 هزار تومن ازم گرفتند آخه کارت پایان خدمت هوشمند بشه چه دردی از ما دوا میشه؟ تو عمرم این کارت فقط دو جا به کارم اومد. یکی موقع استخدام و دیگری همین موقع که باید پاسپورت بگیرم. برای خودشون کاسبی راه انداختند. هیچکی هم اعتراض نمیکنه و با کمال میل پرداخت می کنه . اون وقت ما بعد از 6- 7 سال کارمزدهامون را اندکی افزایش دادیم صدای همه دراومده . شمشیرشان فقط برای بانکی ها تیز هستش.

به هر حال شنبه عصر با خانواده ام رفتیم عکس برای پاسپورت انداختیم. این دلاارم هر کاری کردیم دهانش از تعجب باز مونده بود جلوی دوربین. نتونستیم کاری کنیم لبهایش را ببنده . عکاسه هم از اون بی حوصله ها بود. هیچ کاری نمی کرد که دخترم مجبور بشه بخنده یا لبهایش را ببنده . خلاصه سه تتمون عکس گرفتیم و امروز غروب رفتم عکسها را تحویل گرفتم که انشالله فردا با همه مدارک پاسپورت هامون را درخواست بدیم. قول دادند یک هفته آماده بشه. ایشالله بموقع آماده بشه.

حرف دوم- این چند روز دچار سرما خوردگی شدم. جوری که نیمه شب جمعه مجبور شدم برم اورژانس. دکتر برایم قرص و آمپول نوشت . از دکتر خواستم واکسن آنفلوآنزا برام بنویسه. قبول نکرد می گفت خودم هم واکسن نمی زنم. ازم دلیل درخواستم را پرسید. گفتم من با پول سرکار دارم. کلی مریضی داره . بازم قبول نکرد. می گفت یا باید مسن باشی یا کودک در معرض بیماری. می گفت این واکسن ها توی خارج درست میشه و 2-3 نوع ویروس انفلوآنزای بومی آن کشور را می تونه ساپورت کنه . حرفش به نظر منطقی میومد. ولی چرا دکترهای دیگه می نویسند. انگار نه انگار اینها درسهای مشترک پلس کرده اند در دوران تحصیلشان . هر کدوم یک جور فتوا میدن .

به هر حال هنوز سرماخوردگی کامل از بدنم دور نشده . خودمم رعایت نمی کنم. لباس گرم نمی پوشم و شبها پنجره را باز می ذارم. خب من گرمایی هستم و نمی تونم لباس زیاد را تحمل کنم. همسرم این چند روز مرتب بهم سوپ میده بلکه خوب بشم. هیچ بویی را نمی فهمم . همه جا بد بو شده . حس خوبی نیست ولی باید تحمل کرد دیگه .

حرف سوم- جمعه صبح زود بیدار شدیم که بریم کرج. علیرغم اینکه مریض بودم و کمخوابی داشتم ولی به خاطر قولی که به همسرم داده بودم ، سختی این مسیر را تحمل کردم. ولی واقعا سفر سختی بود . توی راه همش احساس خواب آلودگی می کردم. مرتب می زدم کنار و آب به سر و صورتم می زدم بلکه خواب منو فرا نگیره. حتی یک جاهایی احساس می کردم 10-15 ثانیه ای خوابم می برد موقع رانندگی یک دفعه به خودم میومدم و چند تا می زدم توی صورتم که هوشیار باشم. خلاصه به هر سختی ای بود رسیدیم خونه پدر خانمم.

وقتی رسیدیم خونشون من حتی توان پیاده شدن از ماشین را نداشتم. همون توی ماشین صندلی ماشینم را عقب بردم و خوابیدم. حدود سه ربع ساعت خواب بودم تا اینکه جون گرفتم و رفتم خونه پدرخانمم. ببینید تا چه حد خسته بودم. بعد از ناهار هم بازم شدید خواب میومد. رفتم توی اتاق 2-3 ساعت خوابیدم تا اینکه سرحال شدم. بعد عزم رفتن کردیم و برگشتیم شهرمان. این دفعه به خحاطر این خوابهایی که کرده بودم سفر راحتی داشتیم. دیگه اینجوری خطر نمی کنم. اگه خدای نکرده یک اتفاقی میفتاد ؟

حرف چهارم- قبل از سفر رفتیم بهشت معصومه سر مزار خواهرم . همیشه قبل سفرم چنین می کنم و از خواهرم می خوام دعایش پشت سر ما باشه .تازگی ها خوابش را دیدم. اینکه توی بیمارستان مریضه. من خیلی وقتها این خوابها را می بینم . نمی دونم حکمتش چیه .هنوز باورم نیست خواهرم از دنیا رفته .

خلاصه دلارام هم سر خاک خواهرم دست روی سنگ می ذاشت و مثلا فاتحه می خواند . جالبته بدونید هر وقت با دلارام میرم بعدش خواب خواهرم را می بینم که شاده. این دفعه خواب عجیبی دیدم . خواب دیدم با خواهرم رفتیم بازار و او داره یک پیراهن سفید برای دخترم می خره . تعبیرش را بعدا خوندم . اگه خواب ببینی که جامه ای از اموات دریافت کردید نشانه عزت و احترامی است که بزودی پیدا خواهید کرد و از متاع دنیا منفعتی به دست می اوری از جایی که امید نداری. تعبیر خیلی خوبی بود . ولی برای من شادی خواهرم بعد از دیدن دخترم خیلی زیباست. خواهرم از اون دنیا می بینه که دلارام برای فاتحه پیش مزارش میاد . و این او را خوشحال می کند .

 حرف پنجم- یک سری بلیت استخر دارم که 27 همین ماه منقضی میشه. بنابراین از دیروز تصمیم گرفتم هر روز برم شنا بلکه بلیتهایم نسوزه. دیروز اولیش را رفتم. سرما هم خورده بودم و حوصله ای نداشتم. ولی به خاطر از دست ندادن بلیتها تصمیم گرفتم برم استخر. ولی تنهایی اصلا فاز نمی ده. قبلا یا با حاج صادق می رفتم یا پدرم. علیرغم اینکه دو تا از همکارانم را اونجا دیدم ولی بازم حال نداد . مخصوصا اینکه گرسنه هم باشی. آخه نگفتم. من رژیم جدیدی را شروع کرده ام. رژیم سیب و شیر. یعنی در روز خودم را با سیب و شیر سیر می کنم. والبته یک وعده غذای بدون روغن و کربوهیدرات . توی کافی شاپ استخر میدیدم ملت دارند ساندویچ گاز میزنند آی کفم می برید .

خلاصه صبحانه سرکار هم کنسل شده . دو سه تا سیب می خورم به جای صبحانه . بچه ها میگن تو نمی تونی ولی من جدا باید وزنم را کم کنم. دیگه حتی شلوارهای سرکارم هم تنگم شدند . پیرهنها و نیشرتهایم هم اندازه ام نیست . همه چیز را باید 2ایکس لارج بگیرم. من اینجوری نبودم که . همش لارج می پوشیدم. تصمیم داشتم با هر روز استخر رفتنم هم سریع وزنم را کم کنم که البته باخبر شدم بلیتهام یک ماه تمدید شده. سخت بود هر روز برم استخر. اونم با این حالم. خلاصه دعا کنید لاغر بشم.

دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی...
ما را در سایت دلنوشته های یک وبلاگ نویس قدیمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneweshto بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 22:43